در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.
در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی برای مستمعین صحبت کند.
پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم.
انگار همین دیروز بود.
راستش را بخواهید، اولین کسی که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.
..بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید..
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
داستانهای طنز کوتاه و با حال ,
,
:: برچسبها:
خنده دارترین داستانهای جهان ,
داستان کوتاه ,
داستان کوتاه جدید اسفند 89 ,
داستان کوتاه طنزآمیز ,
داستان کوتاه مخصوص عید نوروز 90 ,
داستانک ,
داستانک خنده دار ,
داستانک فروردین 90 ,
سایت داستانهای کوتاه ,